به گزارش همشهری آنلاین، در خرداد ماه ۱۴۰۲ وارد سی و پنجمین سالگرد رهبری آیت الله خامنهای شدیم. مدت زعامت ایشان و تبدیل شدن ایران به یک قدرت منطقهای و در برخی موضوعات جهانی، در تاریخ معاصر ایران کمنظیر و شاید حتی بینظیر باشد. اندیشه و عمل رهبر انقلاب در این سالها در حوزه های مختلف کشور را در یک تعادل سیاسی، اقتصادی و مدیریتی نگه داشته است و حمایت ایشان از جایگاه و نقش مردم، باعث حضور همه جانبه گروههای مختلف در عرصه عمومی کشور شده است.
در سالیان اخیر مسائل زیادی درباره عملکرد و اندیشه رهبر انقلاب در حوزه های مختلف مطرح شده است که ما را بر آن داشت که این مسائل را با دو کارشناس خبره و ارشد این حوزه در میان بگذاریم. آقای مهدی فضائلی، مدیر عامل اسبق خبرگزاری فارس که سالها سابقه فعالیت رسانه ای و تبیینی در دفتر مقام معظم رهبری دارند و آقای مسعود رضایی که در حوزه تاریخ معاصر کتابها و مقالات متعددی به رشته تحریر درآورده اند و در حوزه اندیشه مقام معظم رهبری نیز تسلط دارند، دو مهمان این میزگرد بودند.
محورهایی از این گفتوگو به شرح ذیل است:
پیشنهاد اضافه شدن «ولایت مطلقه» در قانون اساسی از سوی عبدالله نوری مطرح شد
جناح چپ ولایت فقیه را قبول نداشت، خودش را قبول داشت
آقای موسوی نتوانست باخت در انتخابات را تحمل کند
یکی از مهمترین اقدام رهبری، جلوگیری از ابطال انتخابات در سال ۸۸ بود
چه کسانی به دنبال ریاست جمهوری مادامالعمر هاشمی بودند؟
آقای هاشمی پیشنهاد داد اگر دولت آقای خاتمی انتخابات را برگزار نکرد، بسیج انتخابات را برگزار کند
جناح چپ در سال ۶۹ به دنبال همکاری با صدام در جنگ با کویت بود
با تدبیر رهبری کشور از چالش چند جنگ و درگیری دور شد
آقای ظریف که با تیتر روزنامه کیهان کمرش گرفت، اگر حمایتهای رهبری نبود، آیا میتوانست قدم از قدم بردارد؟!
در بخش آخر این مطلب ماجرای توصیه آقا به حاج قاسم اینگونه روایت می شود: « در ماجرای به میدان آوردن روسیه زمانی که بنا بود حاج قاسم با پوتین ملاقات بکند-که خود این ماجرا بحث خیلی مهمی است- حضرت آقا به حاج قاسم فرمودند که دقت کنید شما نیروی زمینی روسیه نیستید، روسیه نیروی هوایی شما است. »
بخش اول از این گفت و گو را نیز در زیر بخوانید:
۱۴ خرداد امسال وارد سیوپنجمین سالگرد رهبری مقام معظم رهبری شدیم. ایشان در این سالها با مدیریت و تدبیری که داشتهاند، مسائل مختلف بینالمللی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را مدیریت کردهاند. به عنوان اولین سوال بفرمایید مدیریت کلان رهبری در مسائل مختلف را چگونه ارزیابی میکنید.
رضایی: برای اینکه یک نگاه کلی به مدیریت حضرت آیتالله خامنهای در طول ۳۵ سال گذشته داشته باشیم، ابتدا باید به لحاظ قانونی، آنچه را که در قانون اساسی هست بررسی کنیم تا مشخص شود چه وظایفی بر عهده رهبری گذاشته شده و عملکرد رهبری در حوزه قانون اساسی به چه نحوی بوده است.
یکی از مسائل مهمی که در قانون اساسی آمده، تعیین سیاستهای کلی نظام است و ما میبینیم که رهبری اهتمام ویژهای به این قضیه دارند و در واقع تشخیص مصلحت را هم در این زمینه در طول این سالها کاملا فعال نگه داشته اند. در حوزههای مختلف شاهد بودیم ایشان سیاستهای کلی را دنبال میکردهاند و بعد از اینکه مجمع تشخیص مصلحت نظام پیشنویس سیاستهای کلی را تهیه میکرد، ایشان بهعنوان یک کارشناس برجسته، با نگاه دقیق خودشان این سیاست ها را بررسی میکردند و آنها را برای اجرا به مراجع قانونی ارجاع میدادند؛ در این زمینه ایشان کاملا فعال بوده اند.
وظیفه رهبری صیانت از انقلاب اسلامی است
وظیفه و مسئولیت اصلی دیگری که بر عهده رهبری قرار دارد، صیانت از انقلاب اسلامی و مسیر حرکت نظام جمهوری اسلامی است که ایشان در سخنرانیها و بیاناتشان به این مسئله اشاره کرده اند؛ یعنی میشود گفت که مسئولیت اصلی رهبری جایی است که ایشان احساس کنند نظام دارد از خط اصلی خودش خارج میشود و رهبری آنجا قاطع وارد میشوند و با بیانات، رهنمودها و در صورت لزوم با دستورات خودشان، از این انحراف جلوگیری می کنند.
حالا چون الان میخواهیم کلیات را مطرح کنیم وارد جزئیات مسئله نمیشویم، ولی به هرحال این هم اقدامی بود که ایشان در طول این ۳۵ سال از طریق تبیین سیاستهای کلی نظام با آن اشرافی که در موضوعات داشتند انجام دادند. این در حالی است که در این سالها دولتهایی با دیدگاههای مختلف و متفاوت و بلکه باید گفت بعضاً متضاد مسئولیت را در دست گرفتهاند و کارها را پیش برده اند، اما ایشان مسئولیت خودشان را در این زمینه به صورت کاملاً جدی انجام دادهاند.
کما اینکه در ابتدای رهبریشان هم یک سخنرانی دارند و میفرمایند که من مایل نبودم که این مسئولیت بر عهده من گذاشته شود و در مجلس خبرگان هم اصلا خودشان مخالفت میکنند، اما هنگامیکه این مسئولیت بر عهده ایشان گذاشته میشود، آن وقت زمان اخذ با قوت است؛ یعنی ایشان شخصیتا و بهلحاظ شخصیت ذاتی خودشان کسی نیستند که اگر مسئولیتی را بپذیرند در آن مسئولیت سستی و کاهلی و اینجور مسائل را راه بدهند. در زمان ریاستجمهوری و حتی قبلاز آن، زمانیکه رئیس جمهور نبودند و مسئولیتهای دیگری برعهده داشتند، همواره ایشان این «خذها بقوه» را مدنظر داشتند.
مسئولیت دیگری که بر عهده ایشان بود، بحث فرماندهی کل قوا است که در این زمینه واقعاً نیازی به بحث وجود ندارد، چون آثار و دستاوردهای این مسئله کاملاً مشخص است. از نظر ایشان کشور برای اینکه بتواند به تمامیِ تهدیدهای نظامی جواب دهد باید از توانمندی دفاعی بالا برخوردار باشد و بلکه بالاتر از آن، به دشمنان اجازه تصور حمله به ایران را نیز ندهند از طرفی برای اینکه دیگر قوا و مراکز بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند باید بازدارندگی جدی وجود داشته باشد.
فعالان اقتصادی، سیاسی، فرهنگی باید بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند و نگران نباشند که ممکن است مورد تهدید واقع شوند. در طول این سالها دیده ایم که توان دفاعی کشور به حد قابلتوجهی ارتقا پیدا کرده و الحمدالله امروز به مرحله بالایی از بازدارندگی دست پیدا کردهایم.
در حوزه مسائل فرهنگی، رهبری همواره حساسیتهای خودشان را داشته اند؛ شاهد هستیم از اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد ایشان بحث تهاجم فرهنگی را مطرح و با جدیت این قضیه را دنبال کردند. مسائل اجرایی، طبیعتا بر عهده مسئولان اجرایی قرار داشت و بعضاً شاهد بودیم همراهیهای لازم را نداشتند و حتی به دلیل اینکه از نگاهی عمیق برخوردار نبودند بهگونهای از این قضیه ابراز نارضایتی میکردند و بعضاً از مسئولیتهای خودشان هم استعفا دادند.
علت کناره گیری خاتمی از وزارت ارشاد
کما اینکه آقای خاتمی به عنوان وزیر ارشاد سال ۷۱ بدلیل همین ناهماهنگی ها در مسئله تهاجم فرهنگی با رهبری خودشان از وزارت ارشاد استعفا میدهند. بههرحال، رهبری همیشه در طول این ۳۵ سال مسائل فرهنگی را بهعنوان یک مسئله مهم مورد توجه قرار دادهاند و بهنظر میرسد که نگاه ایشان به این قضیه این است که دشمن اگر نتواند در حوزههای نظامی، اقتصادی و بینالملل ما را دچار نوعی شکست کند، بیشترین فشار خودش را از حوزه فرهنگی وارد میکند و ما هم دیدیم که در طول این سالها دشمنان ما تمام توان، ابزارها و شیوههایی که در اختیار داشتند را به کار گرفتهاند برایاینکه بتوانند فرهنگ انقلابی و فرهنگ اسلامی را از این سرزمین پاک یا تضعیف کنند.
این تذکر همیشگی و رهبری به مسئولان است که به وظایف شان در این زمینهها عمل کنند، پیگیریها را انجام دهند و بعضاً حتی در جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی تا آنجایی که ما اطلاع داریم با عتابوخطاب هم به بعضی از مسئولان از دهه هفتاد تاکنون برخورد کرده و دستور داده اند.
یکی از مسائلی در این سالها بارها مطرح کردهاند، بحث اختیارات رهبری و ولایت مطلقه فقیه است. برخی افراد این مسئله را بیان میکنند که لفظ «مطلقه» در قانون اساسی سال ۵۸ نبود و در بازنگری سال ۶۸ اضافه و اختیارات رهبری هم گستردهتر شد. به صورت خلاصه میگویند در اصل ۱۱۰ قانون اساسی سال ۵۸ حدوداً شش اختیار برای رهبری شمرده شده بود و در سال ۶۸ به یازده بند افزایش پیدا کرد. آیا این مسئله صحت دارد و به صورت دقیقی مطرح می شود؟
رضایی: آنچه که در بازنگری قانون اساسی در سال شصت و هشت اتفاق افتاد در واقع تشریح و تبیین همان چیزی بود که وجود داشت؛ یعنی اگر ما به دوره حضرت امام برگردیم، اصل پنجم قانون اساسی را داشتهایم که نظام ما را نظام مبتنی بر ولایتفقیه مطرح میکند و اصل پنجاه و هفتم قانون اساسی نیز در سال ۵۸ وجود داشت که مطرح میکرد قوا زیر نظر ولایت فقیه هستند.
اصل ۱۱۰ قانون اساسی نیز حوزه اختیارات را معلوم میکرد. آنچه در عمل میدیدیم این بود که حضرت امام (حتی با در نظر گرفتن همین اصول)، نظارت کلی خودشان را داشتند و دستوراتشان را صادر و همه هم از این دستورات اطاعت میکردند، اما بحث اصلی در اینجا بر سر نظارت است؛ یعنی وقتیکه بحث نظارت پیش می آید باید مشخص شود که منظور از نظارت چیست؟ یعنی یک نفری بنشیند در یک جایی و همینطور نگاه بکند، تماشا بکند و هیچ عکسالعملی از خودش نشان ندهد؟!
بعضیها نظارت را اینگونه معنا میکنند. بنابراین وقتی که گفته میشود نظارت رهبری، یک نظارت بدون تاثیر را معنا میکنند. فهم این مسئله خیلی ساده است؛ وقتی میگوییم یک مقامی یا نهادی بر کاری یا افرادی باید نظارت کند، منظور ما نظارت مؤثر است. نظارت بدون تأثیر که گفتن و نگفتنش باهم تفاوتی ندارد!
اگر مقصود این باشد که فقط نظارت کند و ببیند اینها دارند چه میکنند، مطرح کردن این قضیه بیهوده خواهد بود. بنابراین وقتی گفته میشود نظارت؛ یعنی نظارت مؤثر.
«ولایت فقیه» با «ولایت مطلقه فقیه» یکی است
این نظارت در واقع مداخله در امور است درصورتی که ولیفقیه تشخیص بدهد که در اینجا کار بهخوبی انجام نمیشود یا مسیر منحرف شده است. در زمان حضرت امام هم همینطور بود. درست است که معتقدیم حضرت امام بر مبنای ولایت فقیه و اعتقادی که به ولایتفقیه داریم، مبسوطالید بودند و میتوانستند در همه امور دستوراتشان را صادر کنند و این کار را هم انجام میدادند، ولی اگر آن را حتی در چارچوب قانون سال ۵۸ هم در نظر بگیریم وقتی که بحث نظارت پیش میآید، چه این ولایت فقیه را ما بنویسیم «ولایت فقیه» و چه بنویسیم «ولایت مطلقه فقیه»، این دو هیچ فرقی با هم ندارند؛ یعنی واقعاً هیچ تفاوتی در قضیه صورت نمیگیرد و معنا و مفهوم این دو یکی است.
پیشنهاد اضافه شدن ولایت مطلقه به قانون اساسی بیشتر از سوی جناح چپ مطرح می شد
در بازنگری قانون اساسی، پیشنهاد اضافه شدن واژه مطلقه عمدتاً از سوی کسانی بود که متعلق به طیف چپ بودند. نمی گویم کسانی که متعلق به طیف راست بودند مخالفتی داشتند، نه؛ اما چپی ها بودند که بیشتر روی این قضیه بحث کردند. چون میدانیم که در آن زمان طیف چپ، مثل آقای کروبی، آقای عبدالله نوری، آقای موسوی خوئینیها و ...
مثل آیت الله موسوی اردبیلی...
رضایی: بله، آیت الله موسوی اردبیلی و مهندس موسوی و آقایانی بودند که در شورای بازنگری و در آن دوره در جناح چپ فعال بودند و مصاحبه ها و سخنرانیهایی داشتند، آنها واقعاً مفهوم ولایت مطلقه فقیه را همواره مورد تأکید قرار میدادند. شما به صحبتهای اعضای طیف چپ بعد از صدور نامه حضرت امام به حضرت آقا در دی ماه سال ۶۶ مراجعه کنید و ببینید که آنجا این آقایان در مورد این نامه و درمورد ولایت مطلقه فقیه که در آن نامه از آن یاد شده، چه مطالبی را مطرح کرده اند و در شورای بازنگری هم آنها بر همان مبنا بحثشان را پیش برده اند.
این پیشنهادی نبود که آیتالله خامنهای در شورای بازنگری ارائه بدهد، افراد طیف چپ بر مبنای همان روال و به اصطلاح تفکری که داشتند این را در شورای بازنگری مطرح کردند و به تصویب رسید، اما از نظر من حتی اگر این واژه هم در قانون اساسی نمیآمد هیچ تفاوتی نداشت و ولی فقیه در چارچوب همان عباراتی که در قانون اساسی هم وجود داشت ـ اگر بهدرستی تفسیر بشود ـ اختیاراتش، اختیارات بنا به همان دلایلی که عرض کردم وسیع است. صیانت از انقلاب، صیانت از اصالت مسیر انقلاب و اینگونه اقدامات ولیفقیه، نیاز به اختیارات دارد.
نکته پایانی هم اینکه اتفاقاً آیتالله خامنهای بسیار مقید هستند که به اختیارات مصوب در قانون اساسی عمل کنند و اصل را بر همین اختیارات میگذارند، مگر اینکه از ایشان تقاضا بشود که از اختیارات خاص ولی فقیه و از حکم حکومتی استفاده کنند و موارد استفاده از حکم حکومتی هم بسیار محدود و معدود بوده و بسیاری از آنها به تقاضای مسئولان اجرایی صورت گرفته است.
آقای فضائلی شما هم در بحث مدیریت کلان رهبری در ۳۵ سال گذشته و همچنین بحث قانون اساسی اگر نکتهای دارید بفرمایید.
فضائلی: اشاره شد که ۳۴ سال از رحلت امام گذشته و وارد سی و پنجمین سال شدیم و و زعامت و رهبری انقلاب در این دوران برعهده حضرت آقا بود. لازم است که کارآمدی نهاد ولایت فقیه و آثار این نهاد را بهدرستی بشناسیم و اگر بهصورت واقعی، مستدل و مستند به وقایعی که در طول این دوران اتفاق افتاده است، این نهاد را کارآمد تشخیص دادیم و آثار و برکاتش مشخص شد طبیعتاً مسئولیت ما در صیانت از این نهاد خیلی جدی تر میشود.
این بحث در دوران امام هم می توانست انجام شود، اما اگر بخواهیم نقش امام و آثار و برکات وجودی امام را مرور کنیم، خودش یک بحث بسیار جدی است؛ از پایهگذاری انقلاب، هدایت انقلاب، به پیروزی رساندن انقلاب، استقرار نظام اسلامی، مدیریت بحرانهایی که بعد از پیروزی انقلاب در بخشهای مختلف کشور پیش آمد به خصوص دفاع مقدس و امثالهم، اینها چیزهایی است که نقش امام و تأثیری که امام داشتهاند را مشخص میکند که لازم است به آن پرداخته شود.
در مورد رهبری هم بههمین نحو است. اهمیت این بحث از این نظر بیشتر میشود که امروز با صحنهای مواجه هستیم که یک جریان بسیار فعال و با تولید محتوای بسیار زیاد، تلاش میکند که آنچه اساساً جزء مسئولیتهای رهبری نیست را به پای رهبری بگذارد و این نهاد را ناموفق و ناکارآمد و پر ایراد جلوه دهد و از آن طرف آنچه بهعهده رهبری بوده و اتفاقاً بسیار مؤثر و کارآمد هم بوده است، نادیده بگیرد و اجازه ندهد اساساً کسی به آنها توجه کند.
با نسل چهارم انقلاب مواجه هستیم، نسلهای جدید هم بایستی که امام، کارآمدی امام و نهاد ولایت فقیه را درست بشناسند، از طرفی باید برای آنها دوران بعد از امام و زعامت و رهبری حضرت آقا نیز تبیین شود. لذا این بحث اهمیت زیادی دارد و خیلی باید درمورد آن گفتگو کنیم ولی این اتفاق رخ نداده است.
مهمترین وظیفه رهبری صیانت انقلاب از تحریف است
بعد از این مقدمه اگر بخواهم وارد بحث بشوم و بیان کلی و مبنایی را در مورد کارآمدی رهبری عرض کنم، به نوعی ادامه بخش دومی است که برادر عزیزم جناب آقای رضایی به آن اشاره کردند و این موضوع در بیانات خود حضرت آقا هم به آن تصریح شده است که مهمترین کار رهبری، صیانت انقلاب از تحریفات است و اساساً ورود یا عدم ورود، مداخله اسمش را بگذاریم یا عدم مداخله رهبری در موضوعات مختلف که گاهی ممکن است جزئی هم تصور بشود و گاهی کلان، بههمین برمیگردد که نسبت آن موضوع با انقلاب چیست؟
ما میگوییم رهبر انقلاب؛ اگر دقت کنید خود این واژه رهبر انقلاب؛ یعنی کسی که بایستی انقلاب را راهبری بکند، هدایت این انقلاب بهعهده این نهاد است؛ خب این خیلی اهمیت دارد. به اهمیت آن از چند جهت میتوانیم توجه کنیم، اول اینکه اساساً همه دستاوردهای انقلاب، به تجربه در طول این چهل و چند سال هم این قضیه خودش را خیلی خوب نشان داده است، هر جا که مبتنی بر مبانی، اصول و آرمانهای انقلاب عمل کردیم، دستاورد داشتیم و هر جایی که از این مبانی، از این اصول و از این آرمانها فاصله گرفتیم، عدم توفیق داشتیم.
پس صیانت از این آرمانها و اصول یعنی رسیدن به دستاورد، پیشرفت و فاصله گرفتن از اینها یعنی عقبافتادگی، درجا زدن و عقب گرد. مهمترین کارویژه رهبری، رهبری و صیانت از این انقلاب است، چون اگر این انقلاب حفظ شود در همان جهت و مسیری که شکلگرفته و تحقق پیدا کرده است، دستاوردها و برکات به دنبالش خواهد آمد.
نکته دومی که اهمیت این قضیه را به ما نشان میدهد، تجربه انقلابهای دیگر است. این تجارب بیانگر این است که کار، خیلی کار سختی است، چون انقلابهای دیگر بعد از دورهای منحرف شدند و از اصول اولیه خود برگشتند. پس اگر انقلابی بعد از چهل و چهار سال هنوز در مسیر آرمانهای اولیه خودش هست، یک استثنا در بین انقلابهای بزرگ بشمار می رود و نشاندهنده این است که رهبری برخلاف رهبران آن انقلابها (که یا نتوانستند یا دچار انحراف شدند) کار خودش را درست انجام داده است.
حفظ انقلاب از خود انقلاب مهمتر و مشکلتر است
قاعده کلی وجود دارد و مکرر گفتهشده است که «حفظ انقلاب از خود انقلاب مهمتر و سختتر است». خیلی از دستاوردها اینگونه هستند که حفظ و صیانت از آنها از بهدست آوردنشان دشوارتر است و دشواری آن را هم ما میفهمیم.
فقط یک نمونه از آن را اشاره میکنم که شما میبینید کسانی در دوران مبارزه، سختیهای دوران مبارزه را تحمل کردند، موزه عبرت بروید و ببینید شخصیتها و چهرههایی که آن دوران را در آن زندانهای مخوف و شکنجههایی واقعاً طاقتفرسا دوران منحوس پهلوی گذارندند، اما میبینید که آن افرادی که آن دوران را تحمل کردند، سختی آن دوران را توانستند تحمل کنند، ولی بخشی از آنها بعد از پیروزی انقلاب چرب و شیرین دوران فتح و دوران پیروزی مقاومت آنها را شکست داد.
کسانی که شکنجهها را با آن سختیها تحمل کردند در مقابل مسائلی که به ظاهراصلا سخت نبود، (حداقل سختیاش به اندازه شکنجه و اعدام نبود) نتوانستند مقاومت کنند البته همین موضوع را در صدر اسلام نیز میبینیم. در صدر اسلام کسانی که در کنار پیامبر(ص) شمشیر میزدند و جهاد میکردند، به تعبیری غمهایی را از چهره پیامبر گرامی اسلام (ص) زدودند، در دوران پس از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) یا مثلاً در دوران تقسیم غنائم دچار چه انحرافاتی میشوند.
مجموعه اینها نشان میدهد که این کارویژه رهبری، مهمترین کاری است که ایشان انجام دادند، به اعتقاد من امروز هیچکس نمیتواند ادعا کند که رهبری از مسیر امام خارج شده است. ممکن برخی ادعاهای دیگری داشته باشند، ولی کسی نمیتواند ادعا کند که ایشان از انقلاب، اصول انقلاب، آرمانهای انقلاب و از مکتب امام راحل فاصله گرفته اند.
ممکن است زمانی آقا را به عنوان مرجع تقلیدی تلقی کنیم که از اسلامیت نظام صیانت میکند البته خیلی چیز دور از ذهنی نیست که مرجعیتی دینی و شخصیتی در تراز مرجعیت مذهبی از اسلام دفاع کند، اما ایشان غیر از این تلاش زیادی برای حفظ انقلاب از تحریف داشته اند.
صیانت از جمهوریت نظام یکی از مهمترین اقدامات رهبری
بحث های دیگری درباره مدیریت کلان رهبری وجود دارد که فقط به سرفصل های آن اشاره میکنم. یکی از مهمترین اقداماتی که رهبری انجام دادند بحث جمهوریت و صیانت از آن بود؛ پاسداری از جمهوریت زیرشاخههایی دارد که فقط سرفصلهای آن را مطرح می کنم. بحث حوزه دفاع و امنیت بسیار مهم است و شقوق مختلفی دارد که باید گفته شود.
از هدایتهای رهبری برای این که ایرانِ بعد از دفاع مقدس، درگیر جنگ نشود (که چند نوبت اتفاق افتاد و کسانی با کوتهفکری و تشخیصهای نادرست کشور را دو مرتبه به ورطه جنگ میکشاندندکه ایشان ممانعت کردند)، افزایش قدرت دفاعی و داعش می توان سخن گفت و همه این موضوعات میتواند تبیین شود.
یکی از مواردی که می تواند مورد توجه قرار بگیرد بحث حفظ انسجام کشور است؛ در کشورمان جریانهای تندرو و کندروئی داریم که اگر اینها به حال خودشان رها میشدند، شرایط به گونه ای دیگر بود؛ یعنی کسانی که اهل افراط و تفریط بودند، نزاعهایی را در کشور به وجود میآوردند که کمتر از جنگ داخلی نبود اما رهبری اینها را مدیریت کرد.
قرار گرفتن قوا در جایگاهشان، رشد قانونمندی و پیشرفت در عرصههای مختلف کشور از دیگر مواردی است که به هر کدام به صورت جداگانه میتوانیم بپردازیم. حل و فصل مسائل روز و در عین حال تعریف چشم انداز (که یکی از کارویژه های رهبری است) از جمله دیگر مواردی است که باید به آن توجه کرد.
تفکیک بین رهبری و مدیریت یکی از مهمترین کارویژههائی است که در بحثهای مدیریتی مطرح میشود، این بحث در کشور ما نیز بسیار موضوعیت دارد؛ یعنی بعضیها میخواهند این دو موضوع را قاطی کنند؛ می خواهند مشکلات کشور را پای رهبری بگذارند در حالی که اساساً آنها مربوط به مدیریت است نه رهبری.
در دانشگاه «هاروارد» کرسی رهبری وجود دارد که موضوعات آن مربوط به شناخت مسئولیتها، وظایف و نوع کاریست که رهبری در هر مجموعه ای انجام میدهد، در آنجا منظور از رهبری بیشتر بحث انگیزهبخشی به زیرمجموعه است که در هر سازمان یا کشور میتواند اجرا شود و در حقیقت بحث رهبری جامعه کار بسیار مهمی است و اگر انگیزهبخش نباشد و چشماندازها را برای جامعه تعیین نکند، جامعه دچار سستی، رخوت و بیتحرکی میشود. نقش رهبری در بحث مقاومت و در حقیقت گسترش عمق راهبردی کشور نیز از دیگر موضوعاتی است که میتوان به آن پرداخت.
پیشنهاد اضافه شدن مطلقه در قانون اساسی سال ۶۸ از سوی عبدالله نوری مطرح شد
صیانت از انقلاب را می شود بهصورت کلان و صیانت از شخصیتها بحث و بررسی کرد. در این سالها مهمترین نمود عینی صیانت از شخصیتها از سوی حضرت آقا، مربوط به صیانت از شخصیت و مکتب امام خمینی (ره) است که نمود عینی آن در سخنرانی حضرت آقا در حرم امام راحل بیان میشود، ولی میبینیم که در مواقع دیگر هم ایشان از امام خمینی خیلی یاد میکند و به نوعی خودشان را ادامهدهنده آن مکتب می دانند.
در این سالها تلاش زیادی برای تحریف راه و مکتب امام انجام شد، البته به قول شهید مطهری تحریف میتواند لفظی و معنوی باشد که حتما تحریف معنوی خطرناکتر است و درباره شخصیت امام خمینی نیز برخی به دنبال تحریف معنوی مکتب امام بودند و میبینیم که بعضی از جناحهای سیاسی دم از حضرت امام میزنند، ولی مبانی آنها با مبانی حضرت امام فاصله زیادی دارد.
نظر شما درباره تلاش مقام معظم رهبری برای حفظ شخصیت و مکتب اصیل امام خمینی چیست؟
فضائلی: بحث زنده نگهداشتن مکتب و یاد امام یکی از اقداماتی است که حضرت آقا برای تحقق صیانت از انقلاب و جلوگیری از تحریف انجام دادند و در این حوزه از مهمترینها بشمار میرود؛ جریانهایی را در کشور شاهد بودیم که اتفاقاً بعضی از آنها حداقل در دوران امام آنچنان خودشان را مثلاً دلباخته و شیفته امام معرفی میکردند که این بخش را آقای رضایی توضیح دادند.
در بحث ولایت مطلقه نیز که در دهه شصت مطرح شد برخی بحثی را تحت عنوان «اوامر ارشادی» و «اوامر مولوی» مطرح کردند که حالا بحث آن مفصل است؛ مرحوم آذری قمی این بحث را مطرح کردند.
جریانی که ظاهرا دلباخته امام بودند، اصلا بحث اوامر ارشادی را قبول نداشتهاند یعنی این مساله را برنمیتابیدند و عنوان نامناسبی میدانستند. آنها همه اوامر امام را مولوی میدانستند و بهعنوان جریان خط امام شناخته میشدند.
در مورد بحث بازنگری قانون اساسی هم باید گفت که این طیف برای ذکر واژه «مطلقه» و اضافه کردن آن به قانون اساسی فعال بودند. اتفاقاً پیشنهاد اینکه در اصل ۵۷ واژه «مطلقه» اضافه شود توسط آقای عبدالله نوری بوده است، اما همین جریان بعدها از خط امام و مبانی امام که بحث ولایت مطلقه فقیه بود، فاصله میگیرند.
نوع تعاملی که اینها با ولیفقیه زمان خودشان برقرار کردند با آنچه در دوران امام داشتند خیلی تفاوت داشت. مشخص بود که آنها به «ولایت مطلقه» پایبند نیستند، بلکه برای آنها شخص بر حقیقت برتری دارد؛ خیلی فرق میکند که شما «ولایت مطلقه فقیه» را قبول داشته باشید یا ولایت فقیهی که من میپسندم را.
در حقیقت آنها خودشان را قبول داشتند و هرجا که ولیفقیه باب میل آنها بود، میپسندیدند و هرجا که مطابق خواسته هایشان نبود او را نمیپسندیدند. این افراد چرخش عجیبی بعد از دوران امام راحل داشتند و در حوزه فرهنگ، اقتصاد، سیاست خارجی و عرصههای مختلف صد و هشتاد درجه چرخش کردند که حالا بحث مستقلی را میطلبد که باید در فرصت دیگری به آن بپردازیم.
برخی می خواستند امام را فقط یک چهره تاریخی معرفی کنند
یکی از مهمترین کارهای آقا این بود که امام و مکتب امام را درست معرفی کنند و اجازه ندهند مکتب امام کمرنگ و کمفروغ شود. همانطور که شما بهدرستی اشاره کردید، بخشی از این کار بسیار مهم در سالگرد ارتحال امام اتفاق میافتد؛ یعنی در این سی و چهار سال در روز چهاردهم خرداد آقا بحث مبسوطی را در تبیین مکتب و معرفی خط و ریشه تفکرات امام داشتند و در غیر از این هم، به مناسبتهای مختلف آقا اجازه نمیدهند که ذکر و نام امام فراموش شود.
اتفاقاً خیلی جالب است که در چهلم امام خمینی، آقا پیامی را صادر و اشاره میکنند که خط و مکتب امام را «موبهمو» ادامه میدهم؛ اخیراً نیز دکتر گنجی کتابی را با همین عنوان «موبهمو» نوشتند که این انطباق و آنچه آقا عمل کردند در این سی و چند سال با اصول و مبانی اندیشه امام چه نسبت تنگاتنگ و درحقیقت موبهمویی دارد.
باید توجه کنیم که این اقدامات در دورانی انجام شد که برخی آنقدر گستاخ شدند که صراحتا گفتند دوران امام تمام شده است. اینها با تفکرات وارداتی که داشتند مطرح کردند که انقلابی دورانی دارد و بعد به نهاد تبدیل میشود و با مطرح کردن این حرفها میخواستند دوران انقلاب را تمام شده معرفی کنند و آن را به زبان آوردند.
آنها می خواستند امام را بهعنوان یک چهره تاریخی که مثلاً باید در تاریخ از ایشان تقدیر کرد معرفی کنند که بعد هم دیگر فراموش میشد. عدهای هم آمدند و بحث «امام نوفل لوشاتو» و «امام بعد از استقرار نظام» را مطرح کردند. این کار حضرت آقا؛ یعنی زنده نگهداشتن نام امام با آن تعابیر بسیار بلند که واقعاً عاشقانه و مثل رابطه یک مرید با مراد از امام یاد می کنند، اجازه نداد نام امام فراموش شود و مهمتر از نام امام تبیین اندیشه و خط و تفکر بود که آقا در طول این سالها به خوبی این کار را انجام دادند.
بحث مهمی که در بین مصاحبه هم مطرح شد بحث مردمسالاری و جمهوریت نظام است؛ نمود حفظ مردمسالاری و جایگاه مردم را می توانیم در انتخاباتها و راهپیماییها مشاهده کنیم و زمینه حضور مردم در عرصه سیاسی و مشارکت سیاسی را جایجای اندیشه و عمل حضرت آقا می بینیم. اما در نگاه بعضی از مسئولین تفاوت هایی در این زمینه وجود دارد.
مثلا در انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶ برخی نقلقولها وجود دارد که طرفداران نامزد شکستخورده اعتراضاتی کردند و از مقام معظم رهبری خواستند که ایشان انتخابات را ابطال کنند و یا در انتخابات سال ۸۳ یعنی مجلس هفتم برخی دنبال به تعویق افتادن انتخابات بودند و بحث صلاحیتها و استعفا از مجلس را مطرح میکردند و آقا بهشدت تأکید داشتند که یک روز هم انتخابات به تأخیر نخواهد افتاد.
شاید اوج صیانت از رأی و جایگاه رأی مردم را در انتخابات سال ۸۸ میبینیم که واقعاً آقا جلوی جریانی که میخواستند کودتا کنند، ایستادند و اجازه ندادند انتخاباتی که اینقدر پرشور برگزار شده بود، به انحراف کشیده شود.
در اندیشه و عمل آقا بحث مشارکت حداکثری و انتخابات پرشور را بارها دیدهایم و این در حالی است که برخی از مسئولین در بعضی از انتخاباتها به دنبال مشارکت کنترلشده و حداقلی بوده اند. نظر شما درباره این موضوع چیست؟
رضائی: اساساً آقا جایگاه بسیار مهمی برای مردم قائل هستند و تلاش ایشان همواره بر این بوده که در همه زمینهها مردم در صحنه حضور داشته باشند.
شما ببینید در دوران حضرت امام راحل، زمانی که دولتِ وقت بهشدت می خواست همه اقتصاد را دولتی کند، حضرت آقا با این نگاه مخالف بود. ایشان به شدت به دولتی کردن اعتراض دارند و تلاش میکنند که بخش خصوصی و مردم وارد کار شوند تا اقتصاد پیش برود.
بنابراین از همان زمان مثلاً در حوزه اقتصاد میبینید که ایشان طرفدار حضور مردم در صحنه فعالیتهای اقتصادی هستند، ولی بههرحال سیاستهای دولت آقای میرحسین موسوی این بود که هر آنچه در اقتصاد شما به آن فکر میکنید باید زیر دست دولت باشد. در حوزه سیاسی هم بههمین ترتیب عمل کرده اند و اگر از ابتدای دوره رهبری ایشان را در نظر بگیریم، همواره سعی کردهاند که همه طیفهای سیاسی در صحنه حضور داشته باشند.
حالا اینکه اگر یک طیف سیاسی دارای یک تفکراتی و تصوراتی هست که موجب میشود خودش را از این مسیر جدا کند، آن دیگر بحث دیگری است. ولی آقا می خواستند همه طیفها حضور داشته باشند. مثلاً شما در اولین مجمع تشخیص مصلحتی که در دوره رهبری حضرت آقا شکل میگیرد (فکر میکنم سال ۱۳۷۱ بود)، نسبت اعضا را ببینید. اگر نگوییم طیف چپ در این مجمع تشخیص مصلحت اکثریت هستند، حداقل نیمی از اینها متعلق به طیف چپ هستند در این میان باید توجه داشت مجمع تشخیص مصلحت نظام با توجه به بازنگری در قانون اساسی از جایگاه بالایی برخوردار است.
جناح چپ در انتخابات مجلس چهارم چرا شکست خورد؟
در سال ۱۳۷۱ انتخابات مجلس چهارم شکل میگیرد و علیرغم مطالبی که گفته میشود، نظارت استصوابی از آن زمان مطرح شد و تعدادی از نیروهای طیف چپ که در مجلس سوم بودند نیز رد صلاحیت شدند، اما فهرست انتخاباتی طیف چپ؛ فهرست انتخاباتی کاملی است و مثلاً فهرست انتخاباتی آنها در تهران، فهرست واقعاً سنگینی از شخصیتهای سیاسی طیف چپ است و اینکه گفته می شود جلوی آنها گرفته شده است اصلاً واقعیت ندارد؛ یعنی درست است که تعدادی از آنها رد صلاحیت شدند و شاید در بعضی موارد هم میشد با سعه صدر بیشتری برخورد کرد، اما فهرستهای انتخاباتی آنها فهرستهای انتخاباتی پر و پیمانی بود و با توجه به شرایطی که وجود داشت، مردم به فهرست انتخاباتی طیف چپ رأی ندادند و مجلس چهارم با اکثریت طیف راست شکل گرفت.
حضرت امام یک سخنرانی در آستانه انتخابات مجلس سوم داشتند، فضا و شرایط بهگونهای بود که طیف چپ اکثریت مطلق را به دست آورد. در واقع باید بگوییم مجلس سوم چپ است، اگر طیف چپ به مجلس چهارم اعتراض میکنند که آقا سخنرانی داشتند و طیف چپ رأی نیاورد، چطور درمورد خودشان که در مجلس سوم حضور داشتند و حضرت امام هم سخنرانی کردند چنین مساله ای را مطرح نمی کنند؟ بههرحال رهبری چه حضرت امام باشند، چه حضرت آقا وظیفهی خودشان میدانند که آگاهیهایی را به مردم بدهند، اما از انتخابات و رأی مردم کاملاً صیانت شود کما اینکه در انتخابات مجلس سوم صیانت شد.
در انتخابات مجلس پنجم هم آقای هاشمی نقش حضرت آقا را در شکلگیری کارگزاران سازندگی مطرح کردند؛ در آن فضا نقش حضرت آقا در شکلگیری کارگزاران کاملاً مؤثر بود. هدف آقا این بود که فضای انتخاباتی یک فضای بسیار پرشور باشد. کارگزاران در انتخابات شرکت کردند، طیف چپ هم حضور داشتند و انتخابات خیلی پرشوری شکل گرفت.
در انتخابات دوره دوم آقای هاشمی رفسنجانی که باید گفت که قبل از این براساس شرایطی که در کشور وجود داشت (جنگ و مسائل دوران جنگ و ...) انتخابات رقابتی خیلی شدیدی نداشتیم، البته شاید بتوان گفت در اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری رقابت جدی شکل گرفت که نشان میدهد نظام و رهبری جمهوری اسلامی ایران کاملاً معتقد به مشارکتی و رقابتی بودن انتخابات است.
در دوره دوم آقای هاشمی در سال ۱۳۷۲ فصل جدیدی را در انتخابات ریاستجمهوری میبینیم که با حضور جدی آقای توکلی در صحنه همراه است در این حضور آقای توکلی در صحنه انتخابات، بازهم نقش حضرت آقا برایاینکه انتخابات رقابتی باشد نمایان است. آقای توکلی گفت که من خدمت آقا عرض کردم اگر وارد صحنه انتخابات شوم، حضور من حضور نمایشی نخواهد بود که آقا میفرمایند اتفاقاً من میخواهم همینطور باشد و حضور شما نمایشی نباشد.
در همان انتخابات آقای هاشمی بهدنبال انتخابات کنترلشده نبود؟
رضایی: آنچه آقای هاشمی در آن زمان در خاطرات و یادداشتهایشان نوشتند این هست که مثلاً آقای جاسبی به ایشان مراجعه میکند و ایشان میگوید شما در انتخابات شرکت کنید تا رقابتی باشد یا آقای رجبعلی طاهری که ایشان هم خیلی کاندیدای جدی نیستند.
آقای هاشمی در خاطرات بهگونهای نوشتهاند که گوئی حضور آقای توکلی در انتخابات به توصیه ایشان بوده است و قرار بود حالت نمایشی داشته باشد و تعبیری که آنجا آورده اند ـ قریب به مضمون را عرض میکنم که انگار یک جورایی از دست در رفت. این ماجرا درحالی است که آقای توکلی از ابتدا به نیت یک رقابت جدی وارد صحنه شد و این مسئله مورد تأیید کامل رهبری هم قرار داشت، آقای توکلی در این انتخابات اتفاقاً حدود چهار میلیون رأی آورد که ایجاد شگفتی کرد و آقای هاشمی از این موضوع تعجب میکند.
اما انتخابات بسیار رقابتی سال هفتاد و شش بود؛ در این انتخابات اگر آقا معتقد به این نبودند که انتخابات رقابتی نباشد، بهراحتی میتوانستند به جناح چپ بگویند شما شرکت نکنید، ولی آقا این کار را نکردند و نفرمودند، بلکه تشویق و ترغیب کردند که جناح چپ در انتخابات باشد. در سوی دیگر هم آقای ناطق نوری بود که ایشان اساساً با توجه به شرایطی که آن موقع بود، اطمینان داشت که رئیسجمهور خواهد شد.
اتفاقاً طیف چپ وقتی وارد صحنه میشود در ابتدا اصلاً امیدی نداشتند و میگفتند ما فقط آمده ایم که حرفهایمان را بزنیم و یک سرمایه حدوداً پنج شش میلیونی رأی برای خودمان کسب و در آینده از این سرمایه استفاده کنیم. دیدیم که حواشی زیادی در انتخابات درست کردند که از جمله حواشی مهم ادعای تقلب در انتخابات بود و حتی این شعار مطرح شد که «بنویسید خاتمی بخوانند ناطق» و یا خطبه نمازجمعه آقای هاشمی رفسنجانی بهگونهای بود که این شبهه را تقویت میکرد، اما میتوانیم بگوییم که رهبری از این انتخابات صیانت کردند و هر آنچه که در آراء نوشته شد همان هم خوانده شد و آقای خاتمی بیست میلیون و آقای ناطق هفت میلیون رأی آورد.
انتخابات با مشارکت فوقالعاده بالا برگزار شد و هیچ تقلبی هم صورت نگرفت، اینها شاخصه هایی است که نشان میدهد ایشان چقدر به مسئله مشارکت مردم و مردمسالاری در این انتخابات تأکید داشتهاند.
از مهمترین موارد دیگری که میتوان به آن اشاره کنیم بحث انتخابات مجلس ششم است. در مجلس ششم رقابت انتخاباتیِ بسیار جدی شکل گرفت. طیف چپ و جناح راست با تمام توان وارد صحنه انتخابات شدند و طیف چپ اکثریت قاطع را در مجلس ششم به دست آورد. آن زمان افرادی برای اینکه بدلیل تخلفاتی که در انتخابات صورت گرفته انتخابات تهران ابطال شود به رهبری مراجعه کردند، البته تخلفاتی هم صورتگرفته بود ولی رهبری از آنجایی که تشخیص دادند ابطال این انتخابات مضراتش بسیار زیاد خواهد بود بههیچوجه با نظر آقایان موافقت نکردند.
اگر نهاد ولایت فقیه و رهبری نبود، چهبسا اساس مردمسالاری برچیده میشد
همیشه رهبری با این مسئله مواجه بودند؛ چون افرادی رای بالایی نیاورده بودند و به هرحال انتخابات را باخته بودند، درصدد ابطال انتخابات بودند و این رهبری بود که مانع از این اتفاق شد. اگر نهاد ولایت فقیه و رهبری در قانون اساسی نداشتیم، چهبسا در این انتخابات ها به مشکلات بسیار جدی برمیخوردیم و اساس مردمسالاری برچیده میشد.
انتخابات مجلس هفتم را هم داشتیم که شما اشاره کردید. واقعاً دولت آقای خاتمی تصمیم گرفته بودند که انتخابات مجلس هفتم را حداقل به تأخیر بیندازند و رهبری فرمودند یک روز هم نباید به تأخیر بیفتد، چون اگر یک ماه به تأخیر افتاد این یک ماه میتواند به دو ماه و دو ماه به چهار ماه و چهار ماه به یک سال تبدیل بشود و همینطور ادامه داشته باشد کما اینکه مثلاً ما در دوران مشروطه این را داریم؛ یعنی دوران فترت داریم که چند ماه تعطیلی مجلس به چند سال کشیده شد، البته زمان فعلی با گذشته اصلا قابل قیاس نیست و فضا بسیار عوض شده است و رهبری هم بعد از انقلاب اجازه ندادند که حتی یک روز انتخابات به تأخیر بیفتد و حضور مردم با توجه به وجود طیفهای مختلف همیشه مورد تأکید و مورد حمایت ایشان بوده است.
همه این بحثها مطرح بود تا اینکه به انتخابات سال هشتاد و هشت رسیدیم، علیرغم همه بحثهایی که راجع به نظارت استصوابی و دیگر مباحث مطرح شد، مشارکت در انتخابات به بالای هشتاد و پنج درصد رسید و اگر نگوییم این اتفاق در دنیا بینظیر بود، کمنظیر بوده است. حالا ما اخیراً با انتخابات ترکیه مواجه شدیم که میزان مشارکت در آن هشتاد و پنج درصد یا بالای هشتاد و پنج درصد بود و دیدیم چه کسانی داخل کشور چقدر ذوقزده شدند و این در حالی بود که یادشان رفته بود که ما خودمان این حدنصاب را رد کردیم.
آقای موسوی نتوانست باخت در انتخابات را تحمل کند
نکته بعدی این است که در انتخابات سال هشتاد و هشت حضور طیفهای مختلف با حمایت رهبری صورت گرفت؛ یعنی رهبری حامی این قضیه بود که طیفهای مختلف در این انتخابات حاضر باشند و فعالیت کنند، اما آنچه متأسفانه صورت گرفت این بود که ما با بدرفتاری، بداخلاقی و بیقانونیِ یک طیف سیاسی و بهصورت مشخص آقای میرحسین موسوی مواجه شدیم و ایشان نتوانست باختش را در انتخابات تحمل کند و اساساً در ذهنیت خودش قائل به این نبود که ممکن است در این انتخابات رأی نیاورد و رقیب من رأی بالاتری اخذ کند.
چون به این موضوع قائل نبود، قبل از اتمام رأیگیری ایشان اعلام کرد که با اختلاف رأی بسیار بالا پیروز انتخابات هستم. میشود گفت که واقعاً در دنیا همچنین رفتاری مسبوق به سابقه نیست در حالی که هنوز رأیگیری ادامه دارد فردی اعلام پیروزی قطعی کند. ممکن است کسی برای پیروزی اظهار امیدواری کند، اما اینکه فردی قاطعانه اعلام کند که من پیروز میدان هستم بیسابقه است، همین رفتار موجب شد انتخاباتی که میتوانست تبدیل به یک جشن ملی برای ما شود، متأسفانه به یک ضایعه تبدیل شد.
بازهم باید بگوییم در این انتخابات حضرت آقا از جمهوریت نظام بهشدت دفاع کردند؛ معتقدم این یکی از بزرگترین اقدامات و شاید مهمترین اقدام حضرت آیت الله خامنه ای در طول دوران رهبری اشان بود و اگر ایشان در مقابل فشارهایی که برای ابطال انتخابات وارد میآمد، مقاومت نمیکردند و تسلیم میشدند به نظر بنده بساط مردمسالاری در این مملکت برچیده شده بود، چون ما وارد یک عرصه بیقانونی میشدیم که هر کس میتونست براساس میلش، خواستهاش را مطرح میکرد و از آن به بعد سلسله ابطال انتخابات را میتوانستیم داشته باشیم.
مقام معظم رهبری در مقابل این فشار سنگین سیاسی که طیف بهاصطلاح اصلاحطلب وارد آورد ایستادگی کردند و ایستادگی ایشان، ایستادگی در برابر هجمه به جمهوریت نظام بود؛ این را باید از این زاویک نگاه کرد. این را هم باید گفت که ضربهای که به جمهوریت نظام وارد شد، (از باب اینکه اعتماد بخشی از جامعه نسبت به انتخابات تا حدی سست کرد) ضربه سنگینی بود. ما به نصاب هشتاد و پنج درصد مشارکت رسیده بودیم و اگر آن رفتار آقای موسوی و طیف سیاسی حامی ایشان نبود، ما همین مسیر را ادامه میدادیم.
آقایان روحانی، مهاجرانی و عبدالله نوری به دنبال ریاست جمهوری مادامالعمر هاشمی بودند
رهبری هم در تمامی این دورهها موافق حضور طیفهای مختلف مردم بودند، کما اینکه در طول این دوران شاهد بودیم که تغییر و تحولات در مجلس و ریاستجمهوری رخ میدهد و این یعنی شادابی و نشاط جمهوریتِ نظام ما.
در این دوران مجلس سوم چپ است، مجلس چهارم راست است، مجلس پنجم میانه است، مجلس ششم چپ است، مجلس هفتم متمایل به راست، مجلس هشتم یک مقداری مستقل و همینجور این تغییر و تحولات را میتوان دید. در ریاستجمهوری هم آقای هاشمی بهظاهر راست و با یک مقدار همراهی با چپی هاست، آقای خاتمی چپ است، آقای احمدینژاد راست، آقای روحانی به تعبیری اصلاحطلب و آقای رئیسی هم که اصولگراست.
این تغییر و تحولات نمایانگر شادابی است که در مردمسالاری ما وجود دارد، اما متأسفانه دچار ضربههایی شدیم، البته رهبر انقلاب در طول دوران رهبری خودشان سعی کردند که این ضربه ها را مهار کنند و تا حد بسیار زیادی از این ضربهها جلوگیری شده است. مثلاً در دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی، ایشان و اطرافیانشان و بعضی از شخصیتهای سیاسی و بخشی از اقشار مردم، آقای هاشمی را به نام سردار سازندگی میشناسند.
از اواسط دوره دومِ ایشان یک بحثهایی پیش میآید که باید به دلیل اینکه آقای هاشمی شخصیت توانمندی است، محدودیت دو دوره متوالی برداشته شود و ایشان بتواند برای بار سوم هم در انتخابات شرکت کند و مثلاً منصب ریاستجمهوری را در اختیار داشته باشد. کسانی هم که این را مطرح میکردند شخصیتهای سیاسی بالایی بودند مثل حسن روحانی، عطاالله مهاجرانی و عبدالله نوری.
رهبری قاطعانه جلوی این قضیه را گرفتند و فرمودند که بله آقای هاشمی شخصیت توانمندی است انشاءالله از تواناییشان در جای دیگری استفاده خواهد شد کما اینکه استفاده شد اما جلوی آن آسیب را گرفتند.
در دورههای بعدی هم بههمین ترتیب که عرض کردم، رهبری موافق بودند که طیفهای مختلف در انتخابات شرکت کنند. در سال هشتاد و هشت که به طریق اولی ایشان مانع از وارد آمدن آسیب به جمهوریت شدند و جلویِ تعطیلی نظام را گرفتند، اما بالاخره جمهوریت نظام از جهت رفتاری که آن طیف سیاسی داشت، لطمه خورد و آسیبی را به اعتماد عمومی وارد کرد که جبران این آسیب بههرحال زمان میبرد و مقداری باید با متانت و گذشت زمان این قضیه حل شود.
آقای حسن روحانی با حدود پنجاه ممیز هفت دهم درصد آرا برنده انتخابات شد و در اینجا هم باز کسانی بودند که می خواستند به نوعی این هفت دهم و کل انتخابات را زیر سوال ببرند که رهبری اجازه ندادند این اتفاق رخ دهد.
مردم در نگاه رهبری حتی در مشروعیت نظام نیز نقش دارند
آقای فضائلی شما هم نظرتان را در این باره بفرمایید.
فضائلی: توضیحات خیلی خوبی را جناب رضایی دادند و موارد و مصادیق عینی و که اتفاق افتاده را به خوبی بیان کردند. خیلی اهمیت دارد که به این موارد دقت شود تا نحوه دفاع رهبری از جمهوریت تبیین شود. دو سه نکته کوتاه نیز بنده در این رابطه عرض کنم؛ نکته اول اینکه در منظومه فکری حضرت آقا مردم جایگاه خیلی ویژهای دارند آنقدر ویژه که بعضی معتقدند که نگاه آقا به مردم از امام مقداری قویتر است و حتی مردم در مشروعیت نقش دارند که یک بحث نظری است و باید در جای خودش به آن پرداخته شود.
مسلم این است که آقا هم مثل امام در حد اعلی مردمباور هستند. تعبیری که آقا در همین چهارده خرداد به نقل از شهید مطهری داشتند مبنی بر اینکه که وقتی شهید مطهری در آستانه پیروزی انقلاب از پاریس برمیگردند، در جمع سردمداران و پیشقراولان انقلاب در داخل کشور از ملاقات خودشان با امام خمینی گزارش میدهند و نقل میکنند که امام به چهار چیز ایمان دارد که یکی از اینها ایمان به مردم است.
این ایمان به مردم، هم در بعد نظری و گفتار و بیانات آقا خیلی بروز و ظهور دارد و هم در صحنه عمل که اشاره کردند. من هم تأکید می کنم که آقا عبارتی دارند که هر جا مردم وارد شدند، در آنجا مشکلات ما حل میشود؛ در دیدار با مسئولین اقتصادی و تولیدکننده ها این بحث را مطرح می کنند یا نقدی که به اقتصاد دهه شصت داشتهاند در حقیقت یک بعد مهمش غیرمردمی بودن اقتصاد در آن دهه بود که هنوز عوارض آن نگاه اشتباه در فضای اقتصادی کشور وجود دارد؛ این بحث نظری و ابعاد عملی است که برخی از مصادیق آن بیان شد.
هاشمی پیشنهاد داد که اگر دولت خاتمی انتخابات را برگزار نکرد،بسیج برگزار کند
بحث برگزاری انتخابات در موعد مقرر نمونه دیگری از پایبندی رهبران انقلاب به رأی مردم است؛ چه در دوران امام خمینی که بحث جنگ و دفاع مقدس بود و امام اجازه ندادند که حتی یک روز هم انتخابات به تأخیر بیفتد (این در حالی بود که کشور زیر بمباران و موشکباران بود). در دوران رهبری آقا هم خصوصا وقتی بحث مجلس ششم و استعفاها و این حرفها مطرح شد، دولت وقت زمزمه عدم برگزاری انتخابات مجلس هفتم را مطرح کرد که نمیتوانیم انتخابات را برگزار کنیم و یا اصلا برگزار نمیکنیم.
آقا به نوعی برخورد کردند که این انتخابات حتماً باید برگزار شود. جالب است که به لحاظ تاریخی نکته ای را بیان کنم که فکر میکنم برای اولین بار گفته میشود؛ در آن ایام آقای هاشمی وقت ویژهای را ـ برخلاف روال معمول دیدارهایی که ایشان با آقا داشتند ـ از آقا میگیرند که ظاهرا یک صبح زودی بوده که ایشان در آن جلسه پیشنهاد می دهد که دولت هم اگر انتخابات را برگزار نکرد، شما از بسیج بخواهید که انتخابات را برگزار کند. بههرحال، دولت علیرغم مخالفتی که داشت و نمیخواست انتخابات را برگزار کند، موظف میشود که بدون یک روز تأخیر انتخابات را برگزار کنند.
یک جمله امام دارند که به نظرم جمله خیلی مهمی است و مرتبط با اتفاقاتی است که در پاییز سال گذشته رخ داد. اگر در این فرمایش امام دقت کنیم متوجه می شویم کسانی که این حرکت را انجام دادند دنبال چه چیزی بودند. امام خمینی (ره) میفرمایند این ولیفقیه است که جلوی دیکتاتوری را میگیرد اگر رئیسجمهور بخواهد دیکتاتوری کند فقیه جلوی او را میگیرد، اگر نخستوزیر بخواهد دیکتاتوری کند، فقیه جلوی او را میگیرد.
ولی فقیه نمیتواند دیکتاتور باشد و این کسانی که بحث دیکتاتوری را مطرح کردند اتفاقاً بهدنبال این هستند که با زدن ولیفقیه و امامتی که در نظام اسلامی تعریف میشود که ویژگیهای مشخصی هم دارد به دنبال استقرار دیکتاتوری بودند، کما اینکه در رفتارهایشان هم دیدیم که چقدر دیکتاتورمآبانه در عرصههای مختلف رفتار کردند؛ لذا صیانت از ولایت فقیه و جایگاه ولایت فقیه، مقابله جدی با بحث دیکتاتوری است.
همه کسانی که دنبال استقرار یک نظام مردمسالار آزاد ـ با مختصاتی که ما قبول داریم ـ هستند بایستی که از نهاد ولایت فقیه صیانت کنند که نشان دهنده اهمیت این نهاد است.
در بحث نظریه مقاومت و عمق راهبردی نظام، تجربههای مختلفی را از اول انقلاب داشتیم: هم بحث صدور انقلاب هم بحث فعالیتهای ایران در منطقه و کشورهای دیگر را داشتیم و میبینیم که حضرت امام و حضرت آقا راهبردها و سیاستگذاری کلان در حوزه سیاست خارجی را با کمک نهادهایی مثل شورای عالی امنیت ملی و با حضور دولتها و دیگر مقامات مسئول انجام میدهند.
در این دورهها هرچند در تاکتیکها، مذاکرات و روابطی با آمریکا داشتیم؛ اما میبینیم که راهبرد کلان سیاست خارجی توسط رهبر انقلاب مدیریت میشود و سیاست خارجی و فعالیتهای منطقهای ایران توسط ایشان هدایت میشود و به سمت و سویی حرکت میکنیم که نوعی عقلانیت انقلابی در فعالیتهای ما در منطقه و جهان برداشت میشود.
حتی وقتی بحث نرمش قهرمانه از سوی رهبر انقلاب مطرح میشود، دلیل اصلی اتخاذ این رویکرد این است که برای مردم تجربه و عبرت بشود و بدعهدیهای آمریکا به صورت ملموس مشاهده شود که ما به صورت ملموس هم این موارد را دیدیم و دیدیم که تعهد جدی از طرف مقابل گرفته نشد و بعداً آمریکاییها از برجام خارج شدند و هیچوقت به تعهداتشان به صورت کامل عمل نکردند. نظر شما درباره نظرات و عملکرد رهبر انقلاب در حوزه سیاست خارجی ایران در جهان و منطقه چیست؟
فضائلی: بحث سیاست خارجی مثلاً در حوزه نحوه تعامل با غرب و بحث مسائل منطقه و ... با یکدیگر متفاوت است؛ هرچند همه این مسائل ذیل یک عنوان قرار میگیرد؛ یعنی همان سه اصلی که آقا خودشان هم در سالهای دور به آن اشاره کرده بودند و اخیراً هم مجدداً در دیدار با مسئولین وزارت خارجه و سفارتخانه ها ایران در سایر کشورها آن را تبیین کردند؛ یعنی سه اصل «عزت، حکمت و مصلحت».
مجموعه سیاست خارجی و حضور ما در عرصههای بینالمللی را ذیل این سه اصل میتوانیم تفسیر و تحلیل کنیم و البته اینکه به قول معروف این سه اصل چگونه با یکدیگر تلفیق شود، کجا عزت باید بالاتر باشد، کجا میزان مصلحت باید بالاتر باشد و حکمت کجاها خودش را بروز و ظهور میدهد، این پیچیدگیهایی را دارد و هوشمندی و اشراف خیلی بالایی میخواهد.
توجه به فرایندها و روند معادلات جهانی که دارد طی میشود، همه اینها را بایستی کنار یکدیگر دید تا بتوان مجموعه اتفاقات این عرصه را درست درک کرد.
جناح چپ در سال ۶۹ به دنبال همکاری با صدام در جنگ با کویت بود
یکی از چالشبرانگیزترین عرصههایی که ما داشتیم، حوزه سیاست خارجی بود؛ جریانی نسبت به سیاست خارجی نظام انتقادات زیادی دارند و نسبتهایی را در این عرصه به تصمیمگیریهای کلان مطرح میکنند. در این نوع مواجهه درحقیقت یک ادعای خیلی جدی نهفته است که اگر بخواهیم آن را خلاصه کنیم این است که عدهای در این کشور معتقدند زبان دنیا را فقط آنها میفهمند.
پس از بررسی عملکرد اینها باید به این پرسش پاسخ دهیم که اگر می خواستیم در دو سه مقطع براساس تشخیص این جریان عمل کنیم وضعیت فعلیِ ما به چه شکلی بود؟
مثلاً سال شصت و نه صدام به کویت حمله میکند؛ یعنی ما سال شصت و هفت قطعنامه را پذیرفتیم، کشور تازه دارد نفس میکشد و جبران خسارتهای جنگ و دوران سازندگی تازه شروع شده است. صدام براساس یک تشخیص و رفتار قلدرمابانه، بر خلاف همه اصول بینالمللی به کویت حمله می کند و در مقابله با آمریکا قرار میگیرد، حالا چهار تا موشک هم به کشورهای حاشیه خلیج فارس و به اسرائیل میزند.
در همین زمان این جریان تمام قد شروع میکند به فشار وارد کردن به نظام که آقا شما باید به کمک صدام بروید، چون او مثل خالدبنولید است و بایستی از او حمایت کرد. در مجلس سوم، این جریان نطقهای پیش از دستور مثلاً حماسی و پرشور ایراد میکنند و در خارج از مجلس هم سازمان مجاهدین انقلاب، مجمع روحانیون انقلاب و ... همگی تمامقد میگویند ما باید از صدام حمایت کنیم، البته مرحوم هاشمی مخالف بودند، ولی کسی که باید تصمیم میگرفت هم طبق قانون اساسی و هم در حقیقت کسی که مسئولیت اصلی این ماجرا را بر عهده داشت، آقا بودند و آقا مقابل این قضیه در خطبههای نماز جمعه سخنرانی و صدام و آمریکا را محکوم کردند.
کوچکترین اشتباهی در تشخیص آن صحنه که عدهای هیجانزده شده بودند و فکر میکردند که مثلاً با این ورود چه اتفاقی میافتد، میتوانست نقطه پایانی برای انقلاب باشد؛ این یکی تشخیصهای این آقایان بود که مدعی بودند زبان دنیا را میدانند.
در سال هفتاد و هفت ماجرای مزارشریف پیش میآید که در شورای عالی امنیت ملی وقت که آقای خاتمی رئیس این شورا و رئیس دولت اصلاحات است، تصویب میشود که ما لشکرکشی کنیم و با طالبان وارد جنگ شویم، حتی به قدری این سرعت عمل بالا بود که همزمان با این مصوبه، برخی از نیروهای مسلح فراخوان و آمادهباش داده میشوند.
آقا در این جا نیز وارد می شوند و با این مصوبه مخالفت می کنند، چون طبق قانون اساسی مصوبات شورای عالی امنیت ملی بایستی به تأیید رهبری برسد. آقا در این موضوع به نیروهای مسلح دستور عقبنشینی میدهند، البته بهنحو دیگری هدایت میکنند که عزت کشور حفظ و مصلحت هم رعایت بشود. اگر در آن زمان وارد جنگ با طالبانِ آن زمان شده بودیم، شرایط کشور به چه نحوی میشد؟ خسارتهای زیادی میتوانست به کشور وارد شود.
موضوع دیگر اتفاقاتی است که بعد از ماجرای میکونوس رخ داد و همه کشورهای اروپایی سفرایشان را فراخواندند و سفرا به کشورهایشان برگشتند. در آن زمان مجموعه اتفاقاتی افتاد و نهایتاً رهبری مدیریت کردند و آنها مجبور شدند برگردند و در اینجا هم رهبری فرمودند آلمان که برپا کننده این ماجرا بود، بایستی سفیرش آخر از همه بیاید که عنصر عزت در این موضوع پررنگ است و حتی میبینید تیترهایی که روزنامههای اروپایی انتخاب میکنند از صحبتها و موضعگیری آقا این است که سیلی محکمی به اروپا زده شد یا تعابیری از این قبیل. در این موضوعات میشود عزت، حکمت و مصلحت را با هم مشاهده کرد، از این نمونهها مکرر رخ داده که با تدبیر آقا مدیریت شده است.
در مواجهه با آمریکا وقتی افرادی می خواهند از عدم مذاکره با یا عدم رابطه با آمریکا دفاع کنند میگویند چون رهبری فرمودند ما نباید مذاکره کنیم، پس نباید چنین اقدامی انجام دهیم. خب حالا این حرف برای خودش منطق دارد، برای این افراد باور است و باور ارزشمندی هم بشمار می رود، ولی میخواهم آن طرفش را بگویم.
بگویم چرا رهبری میگوید ما با آمریکا مذاکره نمیکنیم؟ فهم این منطق خیلی به نظرم کمک میکند، چون تلقی عدهای این است که رهبری مثلا دارد لجبازی می کند. جالب است همین افراد میگویند مثلا رهبری جنگطلب است و فلان، در صورتی که آنجایی که رهبری ورود کرد، کشور از عرصه جنگ دور شد. مثل همین وقایع که اخیرا در آذربایجان به وجود آمد. کوچکترین بیدقتی در این قضیه میتوانست ما را وارد یک چالش کند.
اینها هدایتهایی است که در حقیقت بخشی از آن آشکار است و موارد خیلی خیلی زیادی وجود دارد که بیان نشده است و طبقهبندیهای بالایی دارد.
تمهیدات و تدابیری که رهبری برای هدایت این مسائل داشتند و تذکراتی که به نیروهای مسلح دادند و ... خیلی از این موارد امکان آشکار کردن آن نیست که اگر آنها یک روزی آشکار و از حالت طبقهبندی خارج شود، خیلی بیشتر مشخص میشود که کشور در چه مقاطع و چه بزنگاههایی قرار گرفته و اگر کوچکترین بیدقتیای میشد چه هزینههایی به کشور تحمیل میشد و رهبری با هدایت و تدابیر خودشان جلوی آنها را گرفتند.
در مورد آمریکا که خودش بحث مستقلی را می طلبد فقط به مضمون این جمله آقا اشاره میکنم که اگر روزی من احساس کنم که ارتباط با آمریکا به نفع ماست من خودم اول کسی خواهم بود که برای ارتباط و مذاکره با آمریکا پیشقدم میشوم. خیلی این حرف، حرف مهمی است؛ یعنی نشان میدهد که مهمترین فلسفه و منطق حاکم بر عدم رابطه با آمریکا این مساله است که ارتباط با آمریکا به هیچ عنوان تامینکننده منافع ملی ما نیست که میشود این مساله را مستند و مستدل کرد که چرا به نفع ما نیست کما اینکه در دو عرصه، یکی در عرصه افغانستان که اخیرا آقا یک تعریضی زدند، که اشتباه کردند که دولت وقت با آمریکاییها تعاملاتی کرد و در بحث عراق هم بعد از سقوط صدام و ورود آمریکا به همین نحو تعاملی آنجا داشتیم و آنجا هم نامردیها و بیتعهدی اینها را دیدیم. یکی از این مقاطع هم برجام بود که برجام هم خودش یک فصل مستقلی است که میشود به آن پرداخت.
دلیل اجازه رهبری به دولت روحانی جهت مذاکره
من اینجا اشاره ای به بحث قبلی کنم که مربوط به مردمسالاری و اعتنای رهبری به مردم بود که در بحث برجام هم خودش را نشان داد. امام بعدها فرمودند من به بنی صدر رای ندادم، ولی رای بنی صدر را تنفیذ کردند؛ یعنی امامی که رییس جمهور را قبول نداشت و او را برای ریاست جمهوری صالح نمیدانست، چون مردم او را انتخاب کرده بودند حکم ریاست جمهوری را تنفیذ میکند؛ معنای مردمسالاری غیر از این چیست؟
در دوران رهبری هم همین اتفاق میافتد؛ یعنی روسای جمهوری بودند که مردم به آنها رای داده بودند و رهبری آنها را قبول نداشتند ولی رهبری رأی مردم را در قالب حکم ریاست جمهوری تنفیذ کردند؛ این مردمسالاری اینجا خیلی خودش را نشان میدهد. در بحث برجام آقا برای اولین بار به دولت منتخب مردم اجازه دادند که به صورت رسمی و در سطح بالایی که نه تا قبل از آن و نه بعد از آن تا الان اتفاق نیفتاده، به صورت مستقیم با آمریکاییها مذاکره کنند، چرا؟ این تحلیل بنده است، چون آقای روحانی در انتخابات مهمترین وعده که به مردم داده بود حل مساله هستهای بود که هم چرخ سانتریفیوژ بچرخد و هم چرخ اقتصاد؛ مردم به این شعار رای دادند و در رقابت با نامزدهای دیگر انتخاب شد.
امروز که این نامزد منتخب مردم سر کار آمده است، رهبری به واسطه این که پشتوانه رای مردم را کسب کرده، اجازه می دهند مذاکرات صورت بگیرد. البته در سالهای قبل از آن هم بحث مذاکره آغاز شده بود ولی نوعش فرق میکرد.
سطح آن هم پایینتر بود.
فضائلی: بله، سطحش پایینتر و غیر رسمی بود. آقا اجازه میدهند برای اولین بار این مذاکرات رسمی اتفاق بیفتد و در سطح وزارت امور خارجه هم اتفاق رخ دهد؛ این مساله تصمیم خیلی مهمی بود. بعضیها فکر میکنند این تصمیم سادهای بود ولی به جهات مختلف (که حالا جای خودش باید به آن پرداخته شود) اهمیت زیادی داشت و تمام تلاش هم این بود که کمک شود تا اگر دولت واقعا میتواند با حفظ چارچوب حکمت، عزت و مصلحت مردم، منافع ایران نه افراد خاصی تامین شود، این اقدام صورت بگیرد.
حتی شما میبینید در مواقعی برخی جریانات علیه مذاکرات و وزیر امور خارجه صحبت میکنند، رهبری دفاع و حمایت میکنند. شاهد هستیم درباره شخص وزیر امور خارجه چه تعابیری را به کار میبرند و سعی میکنند تعادل در بین جریانها حفظ شود. آقای ظریفی که به اظهار خوش با تیتر روزنامه کیهان کمرش گرفت، اگر حمایتهای رهبری نبود، اگر پشتوانه و پشتیبانی رهبری نبود، اگر برخورد رهبری با جریان تندرو نبود، آیا میتوانست در مذاکرات قدم از قدم بردارد؟!
این اقدامات در حقیقت بیانگر آن کاری است که رهبری انجام می دهد برای اینکه اگر واقعا دولتی آمده و با شعار مذاکره از مردم رای گرفته است، اگر میتواند خواسته مردم را محقق کند، این کار را انجام بدهد. البته چارچوبهایی را هم باید رعایت کند که خیلی طبیعی است؛ یعنی جایگاه قانونی رهبری و اصول حاکم بر انقلاب و سیاستهای کلان را باید رعایت کند.
امام خمینی ارتباط با جریان مقاومت را به آیت الله خامنهای ارجاع داده بودند
بحث مقاومت بحث خیلی مفصلتر و طولانیتری است. شروع این مباحث از دوران امام بوده یعنی ارتباط آقا با نیروهای مقاومت از آن دوره آغاز شد. سیدحسن نصرالله در خاطراتش میگوید. در مصاحبه تفصیلی هم که بنده و آقای رضایی خدمت ایشان داشتیم آنجا هم از شروع آمدنش به ایران و زندگی طلبگیشان گفتند.
یعنی آمدنشان به قم و ایران را توضیح میدهند؟
فضائلی: بله، آمدنشان به قم و اینکه یک طلبه جوان است که به ملاقات امام می آیند و از طرف امام احاله به آقا میشوند. از همان موقع که آقا رییس جمهور بودند، ارتباط سیدحسن به عنوان طلبه جوان و نماینده حزب الله که آمده بوده به ایران برقرار میشود. فکر کنم حزب الله آن موقع هنوز در سطح رسمی شکل نگرفته بود. اولین ارتباطات سیدحسن نصرالله با آقا را در آن زمان آغاز میکنند و کارشان را پیش میبرند. در بحث عراق هم آقا از همان موقع مسئولیت جریان مجلس اعلای انقلاب اسلامی و جریانات مرتبط با آن را به عهده داشتند. بحث افغانستان هم همین بود. ارتباطات نهضتی انقلاب در دوران امام بعد از آن ماجرایی که مهدی هاشمی و اینها حرکتهای انحرافی را شروع کرده بودند...
که آنها کنار گذاشته شدند.
فضائلی: بله به نوعی از واحد نهضتها کنار گذاشته شدند و مسئولیت این بخش از همان زمان به عهده آقا بود؛ یعنی آقا ارتباطشان با جریان نهضتها خیلی دیرینه است که در حقیقت امام هم این فضا را فراهم کردند و از آن موقع شروع میشود و الی یومنا هذا این هدایتها صورت گرفته است، البته وقت نداریم که به صورت مفصل این بحث را تبیین کنیم، اما همین تماشای صحنه مقاومت و اتفاقاتی که در این صحنه رخ داده نشان میدهد چقدر این هدایتها کارآمد بوده است.
یکی از عرصههایی که امروز همه دنیا اذعان میکند که جمهوری اسلامی کارآمد بوده، همین بحث مقاومت است. امروز در حقیقت جریان مقاومت دیگر از منطقه هم فراتر رفته و در آمریکای لاتین هم جلوههایی از آن را شاهد هستیم. این جریان مستظهر به ایران است و ایران هم با صدای خیلی رسا و خیلی قاطع دارد این را اعلام میکند.
یکی از ظرفیتهای بسیار بسیار بالا برای پیشبرد اهداف انقلاب همین عمق استراتژیکی است که بهوجود آمده است. نه اینکه به این دلیل بوجود آمده باشد که برای ما امنیت ایجاد کند، امنیت یکی از دستاوردهایی است که بواسطه این عمق استراتژیک بوجود آمده است والا اصلش برای این است که انقلاب اسلامی از زمان امام خودش را حامی مردم مظلوم میدانسته و وظیفه و رسالتی برای خودش قائل بوده است در حدی که میتواند به همه این جریانها کمک کند.
در مواقعی ممکن بوده است انقلاب اسلامی نتوانسته باشد به هر دلیلی این کار را انجام دهد. اما هرجایی که احساس کرده میتواند پشتوانهای برای مظلومین دنیا باشدحضور پیدا کرده است و در حد مقدوراتش اقداماتی انجام داده که آثارش را در منطقه میبینیم.
امروز همپیمانان آمریکا در منطقه که سرآمدشان عربستان است دارند از آمریکا فاصله می گیرند
اتفاقاتی که بخصوص بعد از فروپاشی شوروی و دوران نظام تک قطبی و یکهتازی آمریکاییها بود و طرحهایی که اینها برای منطقه طراحی کردند را ببینید؛ طرحهای متعددی را طراحی کردند که خارمیانه بزرگ و خاورمیانه جدید از مهمترین آنها بود. وزیر امور خارجه آمریکا رسما بحث خاورمیانه جدید را مطرح کرد و برای این موضوع به ایدهپردازی پرداختند و اجلاس برگزار کردند.
آنها تمام شدن کار ایران را با اجرای این گونه طرح ها قطعی می دانستند؛ مصاحبه طولانی با سیدحسن را اگر بازخوانی کنید، ایشان تکتک این طرحها را در آن مصاحبه توضیح میدهد و میگوید که نقش آقا در خنثی شدن آن طرحها چه بود و چگونه آقا این طرحها را پیشبینی و خنثی کردند و صحنه مسائل منطقه را مدیریت کردند تا اینکه این طرحها یکی پس از دیگری شکست خوردند.
امروز اوضاع منطقه را میبینید که همپیمانان آمریکا در منطقه که سرآمدشان عربستان است، از آمریکاییها فاصله میگیرد. بله، البته یک بخشی از این فاصله به خاطر قدرت گرفتن جمهوریخواهان و معادلات داخلی آمریکا است، اما بخشی از آن به اینکه این آمریکا دیگر آن آمریکا نیست مربوط میشود. کشورهای منطقه هم این مساله را فهمیدند و در حال تجدید نظر در روابطشان با آمریکا هستند و روابطشان را با ایران عادیسازی میکنند.
چه کسی باور میکرد آن بلا بر سر منافقین بیاید؟ چه کسی باورش میشد آلبانی که تا همین چندماه قبل سر قضایای مختلفی که بوجود میآمد مثل حملات سایبری و ... واکنش نشان میداد، تصمیم بگیرد به خاطر اینکه مثلا اینها فلان چیز را رعایت نکردند به کمپ منافقین حمله کند؛ اینها خیلی مهم است.
نمیخواهم قضاوت قطعی کنم ولی مجموعه اینها نشان میدهد که عرصه سیاست خارجی و اتفاقاتی که در این عرصه افتاد دستاوردهای خیلی ارزشمند و بزرگی برای ما داشت و انشاءالله که نتیجه این دستاوردها را ما در عرصه اقتصاد هم شاهد باشیم.
برای حسن ختام یاد کنیم از حاج قاسم که ایشان کمتر مصاحبه میکرد و تنها مصاحبه ایشان توفیق همکاران ما بود مصاحبه مفصلی هم شد آنجا ایشان یک مطلبی درباره حضرت آقا گفتند که قریب به مضمونش این است که « در ۲۰ سالی که در محضر آقا بودم نتیجه تقوا را که حکمت می شود در آقا به طور کامل دیدم در هر چیزی که ایشان شبهه می کنند مطمئن میشوم که در انتهای آن شبهه در میآید. و بر هر چیزی که یقین می کنند مطمئن می شوم که مقصود به دست می آید». این خیلی تعبیر مهم و عمیقی است.
یک نکته هم درباره توجه آقا به مسئله عزت اشاره کنم و عرضم تمام که در ماجرای به میدان آوردن روسیه زمانی که بنا بود حاج قاسم با پوتین ملاقات بکند-که خود این ماجرا بحث خیلی مهمی است- آقا به حاج قاسم فرمودند که دقت کنید شما نیروی زمینی روسیه نیستید، روسیه نیروی هوایی شما است. مشاهده می کنید که بر خلاف برخی تصورات دم دستی که بعضی ها دارند عنصر عزت در جای جای تدابیر آقا مشاهده می شود.
نظر شما